شعر در مورد قهوه
شعر قهوه,شعر قهوه شاملو,شعر قهوه عربیه,شعر قهوه قجری,شعر قهوه خانه,شعر قهوه ترکیه,شعر قهوه شمالیه,شعر قهوه خانه ای,شعر قهوه چی,شعر قهوه و سیگار,شعر قهوه احمد شاملو,شعر قهوه عربیه,شعر القهوه العربیه,شعر عن قهوه عربیه,شعر قهوه العرب,شعر القهوه العربیه,شعر قهوه قجری چاوشی,شعر قهوه قجری روزبه بمانی,شعر قهوه قجری,متن شعر قهوه قجری,متن شعر قهوه قجری چاوشی,شاعر شعر قهوه قجری,متن شعر چاوشی قهوه قجری,شعر قهوه تلخ قجری,تفسیر شعر قهوه قجری,شعر قهوه خانه مهدی فرجی,شعر برای قهوه خانه,شعر های قهوه خانه ای,شعر درباره قهوه خانه,متن شعر قهوه خانه ها,شعر درمورد قهوه خانه,شعری درمورد قهوه خانه,شعر در وصف قهوه خانه,شعر القهوه الترکیه,شعر القهوه الترکیه,شعر عن قهوه ترکیه,اشعار قهوه خانه ای,شعر خرابم قهوه چی,شعر قهوه سیگار,شعر در مورد قهوه,شعر در مورد قهوه تلخ,شعر در مورد قهوه ترک,شعر در مورد قهوه خانه,شعر در مورد قهوه قجری,شعر در مورد قهوه خونه,شعر در مورد قهوه و کافه,شعری در مورد قهوه,شعری در مورد قهوه,شعر در مورد فال قهوه,شعر درباره قهوه تلخ,شعری در مورد قهوه تلخ,شعر در باره قهوه خانه,شعری درمورد قهوه خانه,شعری در مورد فال قهوه,شعری زیبا در مورد قهوه,شعر نو در مورد قهوه,شعر درباره فال قهوه,شعر نو درباره فال قهوه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد قهوه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
میخواهم دوستت بدارم
پیش از آنکه باغهای عشق را
به فرمانی فاشیستی ممنوع کنند
میخواهم با تو فنجانی بنوشم
پیش از مصادرهی قهوهها و فنجانها
شعر قهوه
زیباترین بهانهی پیوند ما
شعر است
– این دوست مشترک –
که با ما قهوه مینوشد
و به قیلوله میرود.
و چه زیباست
که او را
چون یکی از کودکان ما میدانی.
شعر قهوه شاملو
از تیغهی دلتنگی
به کجا بگریزیم
روزهای یکشنبه.
جایی
قهوهای نمینوشیم
نرگسی نمیخریم
و بر دفتر شعرم
لبخندی نقش نمیبندد.
نه نوازشی
نه جامی
که رنگ چشمانت را
لحظهای
دیگرگون کند
و مرز زمان را
از میان بردارد…
شعر قهوه عربیه
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
شعر قهوه قجری
قهوه دم میکنم،
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزم!
لبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!
این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم،
ولی لبخندت را … چه کنم؟!
شعر قهوه خانه
کافههای شب
نام داستانی غمانگیز است
داستانی از رویا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانیهای خالکوبی شده
و ما
شکستخوردگان این داستانیم
قهرمانانی
تهنشینشده در قهوه و شب
شعر قهوه ترکیه
او را مینوشم
و
تو را میبینم
که
کف فنجان دراز کشیدهای
آرام
تلخ
مبهم
قهوهای
شعر قهوه شمالیه
چون قهوه بهدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
شعر قهوه خانه ای
چه روزی است امروز
قهوهای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
شعر قهوه چی
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
شعر قهوه و سیگار
بیآنکه قراری داشته باشیم
همان جای همیشگی ایستاده
حرف نمیزنیم
همهچیز بر سینهاش نوشته شده
شیر
قهوه
سکه را میاندازم
دکمهی چای را فشار میدهم
شعر قهوه احمد شاملو
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
شعر قهوه عربیه
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعر ِ آن را نمیخوانی
شعر القهوه العربیه
از صدای تو خوشحال میشدم
که از گلوی گنجشک کوچکی بیرون میپرید
با آن قهوهام را میخوردم
سیگارم را میکشیدم
و پرواز میکردم
شعر عن قهوه عربیه
تن تو
چون فنجان شیرقهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیرقهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
شعر قهوه العرب
بگذار راههایی بیتو را بروم
صندلیهای بیتو را بنشینم
و قهوهخانههایی که تو را به یاد ندارند
و تو در حافظهشان نیستی
بگذار …
شعر القهوه العربیه
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
شعر قهوه قجری چاوشی
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراه ِ هم٬ فال و تماشایت!
شعر قهوه قجری روزبه بمانی
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشستهی صبح
مشاجرهی عصر
پنجرهای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوهای دیگر بنوشیم
شعر قهوه قجری
از بیروت میپرسی؟
خیابانهای بیروت
میدانها و قهوهخانههاش
رستورانها و بندرها
کشتیهای بخارش، همه
در چشمهای توست که میریزند
چشم ببندی بیروت گم میشود
متن شعر قهوه قجری
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
متن شعر قهوه قجری چاوشی
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
دستهایی که میروند؛
آدمهایی که نمیمانند
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را بههم میزنی
مینوشی میروی …
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود …
شاعر شعر قهوه قجری
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازیهای بزرگ
من فقط به چشمانت
متن شعر چاوشی قهوه قجری
فنجان را میشویم
با دقت خشک میکنم
عادت ندارم به قهوه خوردن
قهوه درست میکنم
کمی شکر
هم میزنم
اگر بمبی بوده باشم
ساعتها مانده به
منفجر شدنم
شعر قهوه تلخ قجری
دستی به ساز بردی و با ناز دستهات
در شور عاشقانهی من تار هم زدی
آنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدی
تفسیر شعر قهوه قجری
خواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
شعر قهوه خانه مهدی فرجی
عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم،
دست به دامن جادو شومُ با فالگیرها بجوشم!
شعر برای قهوه خانه
فنجانی قهوه در سایههای پسین،
عاشقشدن در دیماه،
مردن به وقت شهریور.
شعر های قهوه خانه ای
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر
نه! فقط کمی لبخند در فنجانم بریز …
شعر درباره قهوه خانه
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی،
زمین لرزید
میز لرزید
دانههای شکر غمگین شدند
پاکت سیگار آتش گرفت
و
موشک های سپید
به فضا رفتند.
متن شعر قهوه خانه ها
تلخی ِ قهوه بر زمین ریخت
و بوی ِ زخم در هوا پیچید.
شعر درمورد قهوه خانه
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه!
شعری درمورد قهوه خانه
سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
شعر در وصف قهوه خانه
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
شعر القهوه الترکیه
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم
شعر القهوه الترکیه
فنجون قهوه تو، از اشک پر نکن، روز میز کافهها دنبال من نگرد
از قهوههای تُرک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
شعر عن قهوه ترکیه
تو فنجانهای قرمز را بیشتر دوست داری
من فنجانهای قهوهای را
اشعار قهوه خانه ای
کافه را گرد دلتنگی گرفته
صندلی های خالی
فنجان هایی از تنهایی لبریز
شعر خرابم قهوه چی
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را
که نمی شود
تنهایی خورد!
شعر قهوه سیگار
به چشم هایم خیره که می شوی
بوی تند قهوه هایت
اعتیادم را بیشتر می کند
و من
متهم ردیف اول لبهایت
عصرهایم
در حیاطی می گذرد
که پاییز
عشوه گریهایت را
به درخت تزریق می کند…
شعر در مورد قهوه
خواهش می کنم
بیا…
قهوه ای سفارش داده ام
و از ترسِ آنکه
مبادا دیر برسم
کیف پولم را فراموش کرده ام
شعر در مورد قهوه تلخ
مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم
شعر در مورد قهوه ترک
تمام فنجانهای قهوه دروغ می گفتند؛
تو برنمی گردی
شعر در مورد قهوه خانه
آنگاه که اولین بار
کامم با شهد لبخندِ تو شیرین شد
تلخ ترین قهوه را
نوش کردم!
شعر در مورد قهوه قجری
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر،
می گذارم جلویت روی میز،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
شعر در مورد قهوه خونه
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
شعر در مورد قهوه و کافه
مدتهاست کافه را فراموش کرده ام
قهوه را ترک کرده ام
دیگر دلچسب نیست
نه آن کافه بی تو
نه آن قهوه ی تلخ
تمام قهوه ها بی مزه بودند
بودن تو بود که طعم قهوه را
عوض می کرد
شعری در مورد قهوه
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را
شعری در مورد قهوه
یک فنجان قهوه
مهمانِ من باش
آغشته به سمِ عشق
درد ندارد
فقط
چشمانت را که باز کنی
کسی شبیه مرا
دوست خواهی داشت
شعر در مورد فال قهوه
کسی برایم قهوه بریزد
کسی که فال مرا می داند
کسی که حال مرا می فهمد
شعر درباره قهوه تلخ
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت
شعری در مورد قهوه تلخ
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
شعر در باره قهوه خانه
نمی طپد دل خون گشته در غبار هوس
سراغ قهوه بجام شراب دشوار است
شعری درمورد قهوه خانه
گوش به شایعات نده
سرمه بر چشمانت بزن
گرگ و میش غروب به قهوهخانه بیا
تا دل حسودان بسوزد
مردم حرفشان را خواهند زد
خیالت نباشد
مگر عاشق نیستیم ما ؟
شعری در مورد فال قهوه
تنهایی کافه ی من است
روزانه
دو سه باری به آنجا سر می زنم
روبروی خودم می نشینم
وقهوه می نوشم
شعری زیبا در مورد قهوه
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
پس قهوه خانه ها به چه درد می خورند ؟
شعر نو در مورد قهوه
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست…
شعر درباره فال قهوه
بعد از یک فنجان قهوه و دو نخ سیگار
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
شعر نو درباره فال قهوه
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
شعر قهوه
تو
پاییز
قهوه
سیگار
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
سیگار
اما تو…
شعر قهوه شاملو
عادت کرده ام تنها توی کافه ای بنشینم
از پشت پنجره آدم ها را ببینم
قهوه ای تلخ بنوشم و تا خانه با نبودنت پیاده راه بروم
شعر قهوه قجری
در کافه ، کنج دیوار ، روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم!
حرف هایت به اندازه ی کافی تلخ بود
شعر قهوه خانه
بوی تو که در مشام قهوه خانه می پیچد
بهار با هر چه گل و پرنده از پوست ما می گذرد
تو اگر نبودی آسمان ما ستاره نداشت
شعر قهوه ترکیه
تلخم درست مثل خنده بی حوصله
مثل قهوه بی شکر
مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند
شعر قهوه شمالیه
چای ؟
قهوه ؟
نسکافه ؟
نمی دانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
شعر قهوه خانه ای
تنهایی که تلخ باشد
تنهایی که سرد باشد
قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد
بازهم تلخ و سرد است
شعر قهوه چی
راحت قهوه ات را بخور
از ته این فنجان نه کسی آمده ست
نه کسی مانده ست
فال تو همین طعمی ست که می چشی …
شعر قهوه و سیگار
دل درد گـرفـه اَم
از بـس فـنـجـان هـای قهوه را سـر کـشـیـده اَم
و تو ته هـیچ کـدام نـبـودی
شعر قهوه احمد شاملو
چشم هات رنگ قهوه ی قجری ست
نگاهم که می کنی
ذره ذره می میرم
شعر قهوه عربیه
بعد از یک فنجان قهوه و دو نخ سیگار
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
شعر القهوه العربیه
طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه ٬ خسته و بی جان نگاه تو