شعر با ی
شعر با ی ،شعر با ی مشاعره،شعر با ی شروع شه,شعر با ی شروع شه,شعر که با ی شروع شه,بیت شعر که با ی شروع شه,شعر که اولش با ی شروع شه,یه شعر که با ب شروع شه,شعر با حرف یا,شعر با حرف ی شروع شود,شعر با حرف ی شروع بشه,شعری که با حرف ی شروع شود,شعر که با حرف ی شروع بشه,شعری که با حرف ی شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف ی شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یـارب چـها به سینه این خاکدان در است
کـس نـیـسـت واقـف ایـنـهـمـه راز نـهفته را
شعر با ی
یوسیف کیمی وئرسه یـدیلـه دینـدارینـا قیمـت جان
نقدی ایلـه مـن ده خـریـداریـن اولاردیـم
شعر با ی مشاعره
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
شعر با ی شروع شه
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
نفرین به من اگر تورا به زر ناب دهم
شعر با حرف ی شروع شود
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
شعری که با حرف ی
یک شب از عشاق جا ماندیم وبس
قصه نالایقی خواندیم وبس
بیت شعر که با ی شروع شه
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم
در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
شعر که اولش با ی شروع شه
یارم چوقدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
شعر با ی مشاعره
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
شعر با ی شروع شه
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
شعر با حرف ی شروع شود
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
بیت شعر که با ی شروع شه
یارب به کریمی کریمانت بخش
بر آب دیده یتیمانت بخش
صد بار به لطف و کرمت بخشیدی
یم بار به سلطان خراسانت بخش
شعری که با حرف ی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
شعر با ی مشاعره
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
شعر که اولش با ی شروع شه
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
شعر با ی شروع شه
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره ی بیچارپان
قافله شد بی کسی ما ببین
ای کس ما بی کسب ما ببین
شعر با حرف ی شروع شود
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
بیت شعر که با ی شروع شه
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
شعری که با حرف ی
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی ست مرا
شعر که اولش با ی شروع شه
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل
شعر با ی مشاعره
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
بیت شعر که با ی شروع شه
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
شعر با ی شروع شه
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
شعر با ی
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شعر با حرف ی شروع شود
یارا بهشت، صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامناسب، جهنم است
شعری که با حرف ی
شعر که اولش با ی شروع شه
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
بیت شعر که با ی شروع شه
بیت شعر که با ی شروع شه
شعر با ی شروع شه
یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت
که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوشخواری بود و نعشه معتاد هنوز
شعر با ی مشاعره
یعقوب ها زهجر تو بیت الحزن نشین
ای صدهزار یوسف مصری به چاه کن
یارب چه ها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
شعر با ی شروع شه
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
شعر با ی شروع شه
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
شعر با حرف ی شروع شود
یاد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
بیت شعر که با ی شروع شه
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
شعری که با حرف ی
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
شعر با ی شروع شه
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
شعر که اولش با ی شروع شه
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
و آنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
شعر با ی
یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
شعر با ی مشاعره
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر دوستداران را چه شد؟
بیت شعر که با ی شروع شه
یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
شعر با حرف ی شروع شود
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
شعر با ی شروع شه
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
شعر با ی
یا رب چه شد که خانه طاعت خراب شد
کعبه مقام بت شد و زمزم سراب شد
شعری که با حرف ی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شــــــکست گیرد
شعر با ی مشاعره
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
شعر که اولش با ی شروع شه
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
بیت شعر که با ی شروع شه
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
شعر با حرف ی شروع شود
شعر با ی شروع شه
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
شعر با ی
شعر با ی مشاعره
یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه ی لطف و وفاست
شعر که اولش با ی شروع شه
یک بار هم که گردنه امن و امان نبود
بیت شعر که با ی شروع شه
یافتم روشندلی، از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم، از صفای نیمه شب
شعر با حرف ی شروع شود
شعری که با حرف ی
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده باش
یا چراغ خانه، یا آتش به جان پروانه باش
شعر با ی شروع شه
یک قطره می ز جام تو ای یار دلفریب
شعر با ی مشاعره
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
شعر با ی
بیت شعر که با ی شروع شه
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را
من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
شعر که اولش با ی شروع شه
یارب چه بلا که عشق یارست
شعر با حرف ی شروع شود
یک دل و یک جهت و یک رو باش
از دو رویان جهان یک سو باش
شعری که با حرف ی
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
شعر با ی شروع شه
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
شعر که اولش با ی شروع شه
یک نظر کن در جهان آب و گل از روی لطف
بیت شعر که با ی شروع شه
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
شعر با ی
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
شعر با ی مشاعره
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
شعر با حرف ی شروع شود
یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا
شعری که با حرف ی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
شعر با ی مشاعره
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
بیت شعر که با ی شروع شه
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
شعر با ی
یوسیف کیمی وئرسه یـدیلـه دینـدارینـا قیمـت
جان نقدی ایلـه مـن ده خـریـداریـن اولاردیـم