شعر در مورد جمعیت
شعر در مورد جمعیت ,شعر در مورد افزایش جمعیت,شعر طنز در مورد جمعیت,شعر درباره جمعیت,شعر درباره جمعیت ایران,شعر درباره افزایش جمعیت,شعر درباره ی جمعیت,شعر جمعیت,شعر در مورد جمعیت,شعر طنز افزایش جمعیت,شعر افزایش جمعیت,شعر درباره جمعیت,شعر درباره جمعیت ایران,شب شعر جمعیت عشق,شعر درباره ی جمعیت,شعر درباره افزایش جمعیت,شعر درمورد افزایش جمعیت,شعر در مورد افزایش جمعیت,شعر طنز در مورد جمعیت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد جمعیت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
گویند بدار دستش از دامن
تا دست بدارد از گریبانم
شعر در مورد جمعیت
در خموشی یکقلم آوازه جمعیت است
غنچه را پاس نفس شیرازه جمعیت است
لذت آسودگی آشفتگان دانند و بس
زلف را هر حلقه در خمیازه جمعیت است
شعر در مورد افزایش جمعیت
در پریشان کردن جمعیت دنیاست جمع
آنچه از جمعیت اسباب می جوییم ما
شعر طنز در مورد جمعیت
حاصل جمعیت دنیا پریشان خاطری است
روی جمعیت نبیند هر که دنیا جمع کرد
عقده ای چون آسمان در رشته کارش فتاد
با تجر دهر که سوزن همچون عیسی جمع کرد
شعر درباره جمعیت
جمعیت آسوده دلان از دل جمعست
جمعیت من آن که، پریشان تو گردم
زین گونه که از شادی وصلت خبری نیست
مشکل که خلاص از غم هجران تو گردم
شعر درباره جمعیت ایران
هنر جمعیت ما را برآشفت
زجوهر نسخه آئینه اجزاست
بهار عجز امکان را کفیلیم
شکست هر چه باشد خنده ماست
شعر درباره افزایش جمعیت
فکر جمعیت دل چند کنید
رشته حسرت این عقده رساست
آن قیامت که اجل می گویند
اگر امروز نباشد فرداست
شعر درباره ی جمعیت
بیمطلبی آئینه جمعیت دلهاست
موج گهر از عالم آغوش برآمد
کیفیت مو داشت گل شیب و شبابت
پیش از کفن این جلوه سیه پوش برآمد
شعر جمعیت
صائب مشو آشفته
ز جمعیت اشرار
یک لحظه بود
عمر شررهای پریشان
شعر در مورد جمعیت
جمعیت طره پریشانت
برده ست قرار بی قراران را
نسرین رخ و بنفشه خطت
بی رنگ نموده نوبهاران را
شعر طنز افزایش جمعیت
جمعیت جان های خرم
در سایه آن دو زلف درهم
در مجلس و بزم شاه اعظم
آخر نه به روی آن پری بود
شعر افزایش جمعیت
جمعیت خلق را رها خواهی کرد
یعنی ز همه روی بما خواهی کرد
پیوند به دیگران ندامت دارد
محکم مکن این رشته که واخواهی کرد
شعر درباره جمعیت
از ره تقلید نتوان بهره عزت گرفت
نشه جمعیت گوهر نباشد ژاله را
در تب عشقم سپندی گر نباشد
گو مباش از نفس بر روی آتش می نهم تبخاله را
شعر درباره جمعیت ایران
زنهار به جمعیت دل غره مباشید
آسودگی از بحر جدا کرد گهر را
ای بی خبر از فیض اثرهای ندامت
ترسم نفشاری به مژه دامن تر را
شب شعر جمعیت عشق
جمعیت گوهر نکشد
زحمت امواج (بیدل)
بخموشان نکنند
اهل زبان بحث
شعر در مورد جمعیت
بیشتر بخوانید :